پسرك پدربزرگش را تماشا مي كرد كه نامه اي مي نوشت.
بالاخره پرسيد: ماجراي كارهاي خودمان را مي نويسيد؟ درباره من مي نويسيد؟
پدربزرگ از نوشتن دست كشيد، لبخند زد و به نوه اش گفت:
درست است، درباره تو مي نويسم اما مهم تر از نوشته هايم مدادي است كه با آن
مي نويسم.
مي خواهم وقتي بزرگ شدي مثل اين مداد بشوي.
پسرك با تعجب به مداد نگاه كرد و چيز خاصي در آن نديد:
اما اين هم مثل بقيه مدادهايي است كه ديده ام.
بستگي دارد چطور به آن نگاه كني.
در اين مداد چند صفت هست كه اگر به دستشان بياوري، تمام عمرت با دنيا به
آرامش مي رسي.
صفت اول: گاهي بايد از آنچه مي نويسي دست بكشي و از مدادتراش استفاده
كني.
اين باعث مي شود مداد كمي رنج بكشد اما آخر كار، نوكش تيزتر مي شود.
پس بدان كه بايد رنج هايي را تحمل كني، چرا كه اين رنج ها باعث مي شود
انسان بهتري شوي.
صفت دوم: مداد هميشه اجازه مي دهد براي پاك كردن يك اشتباه از پاك كن
استفاده كنيم. بدان كه تصحيح يك كار خطا، كار بدي نيست، در واقع براي اين كه
خودت را در مسير درست نگه داري، مهم است.
صفت سوم: چوب يا شكل خارجي مداد مهم نيست، زغالي اهميت دارد كه داخل
چوب است . پس هميشه مراقب باش درونت چه خبر است.
و سرانجام، چهارمين صفت مداد: هميشه اثري از خود به جا مي گذارد. بدان هر كار
در زندگيت مي كني، ردي به جا مي گذارد
و سعي كن نسبت به هر كاري كه مي كني، هشيار باشي و بداني چه
مي كني.
پائولو کوئيلو